« شرمنده ام »
لطیف کریمی استالفی لطیف کریمی استالفی

 

 

مادر !  
ای چلچراغ لامع شبهای تار من 
دیریست اشک و غم ؛
رهایم نمی کند 
هیچ خانمی ، مادرانه 
 صدایم نمی کند .
مادر !
جای خالی تو پُر نمی شود 
بالله ساز زنده گی ام سُر نمی شود
هر چند در تخیُل شعر و قصیده ام
گلواژه های عاطفه ات را تنیده ام 
مادر !  
امروز روز توست
روزی که ، تند باد حوادث ؛
پراند مان
هر سو دواند مان.
زان روز شوم نحس
بی وقفه قلب من 
صدایت کند ، ولی 
لبیک نمی شود
مادر فدای چشم خزانی تو شوم
ما گُم شدیم مگر ؟ .

مادر !  
امشب خدا ، 
شاهد دلتنگیی من است 
با اینکه پیر خسته دل و نا توان منم 
اما هنوز کودک ناز تو مادرم 
آهنگ لای لایی به گوشم بخوان عزیز
خوابم بده که عمر ندهد باز مُهلتم
مادر !
شرمنده ام ، خجلم ، نادمم ببخش
در خدمتت آنچه خدا گفت ،
درنگ شد 
گر کُل کائینات بریزم به پای تو 
بی قدر و بی بهاست، 
ندارد بهای تو

 مادر !
خوب یادم هست 
فتادم بزمین

پای من خورد به سنگ
قلب خونین تو فریاد کشید
 .« آه دست پسرم یافت خراش ، وای پای پسرم خورد به سنگ »


May 13th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان